پایگاه خبری گلوگاه ما

برای جستجو تایپ کرده و Enter را بزنید

  • صفحه اصلی
  • اخبار گلوگاه
  • گزارش و گفتگو
  • یادداشت
  • صفحه اصلی
  • اخبار گلوگاه
  • گزارش و گفتگو
  • یادداشت
روایتی از مردی که در آتش ایمان سوخت و در نور یقین پرواز کرد

از مکتب‌خانه تا میدان مین؛ «منصور»ی که منصورِ میدان عاشقی شد

سردار شهید منصور کلبادی‌نژاد، از همان کودکی، گام در راه نور نهاد؛ از آستان مسجد و مکتب‌خانه تا سنگرهای جبهه و میدان نبرد. او نه‌تنها در برابر دشمن ایستاد، که بر وسوسه‌های دنیا نیز پیروز شد؛ مردی از تبار یقین، که جسمش پلی شد برای عبور یاران، و جانش چراغی بر مسیر مقاومت.
روح اله صدیقی
تیر 28, 1404 | کد خبر : 2162 | 2 دقیقه خواندن
چاپ خبر

به گزارش سایت گلوگاه ما، سردار شهید منصور کلبادی‌نژاد از رزمندگان مؤمن، انقلابی و پر افتخار شهرستان گلوگاه بود که از آغازین روزهای دفاع مقدس تا لحظه شهادت در عملیات کربلای ۱۰، در خط مقدم جهاد حضور فعال داشت و به الگویی ماندگار برای نسل‌های بعدی تبدیل شد.

در آبان‌ماه ۱۳۴۴، ستاره‌ای در آسمان «سفیدچاه» طلوع کرد؛ منصور نام گرفت، به نیت پاک سه امام‌زاده‌ای که نامشان شوق بندگی بود و نَفَس‌شان عطر ایمان. منصور، فرزند «علی»، در دامان مادری مؤمن و خانواده‌ای ریشه‌دار در دین و دیانت، بالید.

از همان کودکی، حضورش در مسجد، انسش با قرآن، و شوق بی‌تابانه‌اش به مکتب‌خانه‌ی «کربلایی کلثوم»، نویدبخش مسیری متفاوت بود؛ مسیری که نه به زر و زور، که به آسمان ختم می‌شد.

در مدرسه، در جلسات قرآن، در پایگاه بسیج، در خانه حزب جمهوری… هرجا که شعله‌ای از ایمان افروخته می‌شد، منصور همان‌جا بود؛ خاموشی در قاموس او جایی نداشت. آن‌گاه که معلمان منحرف، دهان به تفرقه و فتنه گشودند، منصور ایستاد. قامت بلندش، سایه‌بان غیرت بچه‌های مدرسه شد. کلاس را ترک کرد، اما ارزش‌ها را نه.

با شروع دفاع مقدس، دفتر تازه‌ای در زندگی‌اش گشوده شد؛ از یک نیروی عادی، تا فرمانده گردان امام‌حسین(ع)، تا پیک و ناظر تیپ. اما آن‌چه او را از دیگران متمایز می‌کرد، نه جایگاه فرماندهی‌اش، بلکه نحوه حضورش بود؛
در تاریکی شب، بر سیم‌خاردار خوابید تا یارانش عبور کنند…
در سخت‌ترین عملیات‌ها، فرمان نمی‌داد؛ پیشاپیش یاران می‌رفت.

دل در گرو ولایت داشت؛ اگر امام گفته بود «بمانید»، می‌ماند. اگر فرموده بود «بروید»، جان می‌داد. از فرمان امام، برای او فقط یک معنا داشت: تکلیف الهی.

در عملیات‌های والفجر، قدس، کربلا… سه بار مجروح شد، اما بازگشت. گویی هنوز آزمونش ناتمام بود. تا آن‌که در کربلای ۱۰، در منطقه خرمال، بار دیگر پیشاپیش ستون حرکت کرد… و شیمیایی شد. دیگر نتوانست سخن بگوید، اما با نگاهش گفت: بروید… راه را ادامه دهید… من به قافله شهدا پیوستم.

پیکر منصور، آن سرو بلندبالای سپیدچاه، با شکوهی تمام تشییع شد و در جوار امام‌زادگان و یاران شهیدش، به خاک سپرده شد. اما «منصور» در دل‌ها ماند؛ در خاطره مادر داغ‌دیده‌ای که پشت سرش آب می‌ریخت، در قلب هم‌رزمانی که از روی جسمش به خط زدند، و در ذهن دخترکی که پدر را فقط در قاب عکس شناخت.

او رفت، تا بمانیم؛ نوشت، تا بخوانیم؛ جنگید، تا آرام بگیریم.

هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تمام حقوق محفوظ بوده و استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.

گلوگاه ما

  • صفحه اصلی
  • اخبار گلوگاه
  • گزارش و گفتگو
  • یادداشت